ابوالفضلابوالفضل، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 25 روز سن داره

گل پسرم قند عسلم

خنده یک فرشته

                                                                          دنیایم رامی دهم برای لبخندت                                               هراسی نیست شاد که...
18 آذر 1390

لالایی

اینم چند لالایی که من برای پسر گلم می خونم   لالايي ماه و مهتابه لالايي مونس خوابه لالايي قصه ي گل هاس  پر از آفتاب پر از آبه لالايي رسم و آيينه  لالايي شعر شيرينه روون و صاف و ساده  زلال مثل آيينه لالايي گرمي خونه  لالايي قوت جونه لالايي ميگه:يک شب هم  کسي تنها نمي مونه لالايي آسمون داره  گل و رنگين کمون داره توي چشمون درويشش  نگاهي مهربون داره لالايي هاي ما ماهه  بدون ناله و آهه بخون لالايي و خوش باش  که عمر غصه کوتاهه    این یکی رو خیلی دوست دارم:   « لالایی  کن بخواب خوابت قشنگ گل مهتاب شبات هزار...
17 آذر 1390

اولین کلمه

سلام قند عسلم اومدم یه چیز مهمی رو که یادم رفته بود بنویسم برات بگم اونم این که گل پسر من روز جمعه 11آذر90 مصادف با 6محرم اولین کلمه زندگیشو به زبون آورد. بله مامانی دیگه برا خودت مردی شدی ماجرا به این شکل بود که روز جمعه صبح مامانی داشت لباساتو می پوشید که بریم مراسم شیرخوارگان که با اون زبون قشنگت برای اولین بار تو سن 5ماه و 11روزگی گفتی بابا و من وبابایی کلی ذوقتو کردیم بابایی رو که نگو تو پوست خودش نمی گنجید                                                               ...
17 آذر 1390

بدون عنوان

سلام پسر نازنین مامان الآن که دارم برات می نویسم تو و بابایی خوابین البته بابایی سرما خورده و حالش بده دارو خورد و خوابید تو هم پیش بابات تخت گرفتی خوابیدی. خوابهای خوش ببینی عزیز دلم برای بابایی هم دعا کن زود خوب بشه. راستی مامانی اومدم اینجا بگم خیلی دوست دارم میخوام یه بار دیگه یادت بیارم که نفس مامان هستی الهی من قربونت برم .
16 آذر 1390

سرماخوردگی

سلام قند عسلم مامانی رو ببخش که زیاد وقت نمیکنه خاطرات پسر گلشو بنویسه آخه این چند روز حسابی سرما خورده بودی و من همش نگران تو بودم یا گریه میکردی و تو بغل مامانی بودی یا بهت دارو می دادم آخه تو خیلی بد دارو می خوری و دارو خوردنت برای خودش پروژه ای هست الهی من فدات بشم گل پسرم! نمی دونی این چند روز من چی کشیدم  شبا تا صبح نمی خوابیدم و نگرانت بودم خودت هم شبا خیلی ناآرومی می کردی کار منم شده بود گریه! حالا خدا رو شکر حال پسر گلم یه کم بهتر شده مامانی هم قول میده بیشتر مواظبت باشه و به حرف کسایی که میگن پسرتو این همه نپوشون گوش نده تا ایشالا پسرم دیگه مریض نشه.    
8 آذر 1390
1